روسو و نقد تمدن و جایگزین های طبیعت از دست رقته
در نوشته های متنوع روسو کمتر آثاری هستند که به روشنی به سنتی معین درج شده باشند. برنظریه های سیاسی او هم تفکر حقوق طبیعی-و قراردادی مدرن متقدم، و نیز اصطلاحات مطلق گرایانه و جمهوری خواهی کلاسیک تاثیر گذاشته اند. علاوه بر این تمامی نوشته های او از تحلیل روان شناختی اجتماعیِ سرخورده ای متاثر هستند که در نزد «اخلاق گرایان فرنسوی »سده هفدهم که از اگوستین الهام گرفته اند (پاسکال، لاروشفوکو، نیکول) مشاهده می کنیم. همین الهام است که تحقیق از انسان در مناسبات اجتماعی را قابل تشخیص وممکن می سازد و به منزله راهنمای نوشته های اوست، و روسو به روش های مختلف تلاش کرده است که تجربه سکولار و نسبتا مدرن ازبیگانه سازی اجتماعی، وابستگی و نابرابری به خاطر طبیعت از دست رفته را در مواجهه با یکدیگر قرار دهد.
در این که کدام طبیعت از دست رفته است، در نوع نگاهی که او از نظریه معروف وضعیت طبیعی ارایه می دهد, عنوان می گردد که بزودی به آن می پردازیم. اما پیش از ان باید تاکید شود که روش روسو در بکاربردن وضعیت طبیعی برای جا انداختن انسان شناختی سیاسی است، ومتفاوت از آن چیزی است که در نزد هابس و لاک دیدیم. در توصیف وضعیت طبیعی بیش از آن که بخواهد تعریفی از طبیعت انسان را یکبار برای همیشه بیان کند، بیشتر برای روسو در کاربرد وضعیت طبیعی این مهم است که بفهمد که چگونه انسان در طی تاریخ تغییر کرده است، چگونه شکل گرفته است و چگونه توسط ساختارهای اقتصادی و اجتماعی متفاوت دگرگون شده است. فرد و نیروهای محرکه او تا حد کمتری از سوی آنچه از طبیعت اعطا شده تاثیر می پذیرند تا آنچه که از تاریخ و جامعه بر او تحمیل می گردد. روسو پدیده هایی که مدتها به عنوان طبیعت درک شده بودند را به منزله پدیده های اجتماعی در نظر می گیرد. این درک بنیادی می شود برای نقد اجتماعی ژرف او، و این روش تفکری است که راه بسوی هگل، مارکس و تاریخ گرایی دارد.
آری نقد از جامعه، از تمامی«وضعیت جامعه»، در نخستین رساله ای که منتشر کرد، و پاسخی بود به این عبارت معروف که: « آیا پیشرفت علم و هنرها به فاسد و مندرس کردن اخلاق یاری کرده است؟». اندیشمندان روشنگر، باور شدیدی به عقل و امکان هایی که آگاهی ها بطور دایم التزاید برای بهبود شرایط از جهت مادی،اجتماعی و سیاسی آفریدند ، ایجاد کرده بودند. خوش بینی و ایمان به پیشرفت فضای غالب بود. آن عبارت معروف در ضمن این پرسش را پیش می کشید که آیا این خوش بینی منطقی است و اعتباری در همه عرصه ها دارد؟ «نه», پاسخ روشن و مشهوری است که روسو در رساله علم و هنرها (1750) به موضوع داده است. پیشرفت در چارچوب علم، فن و هنر خوب و مطلوب بود، اما وضعیت اخلاقی انسان را ویران کرد. اگر علم، دانش و فلسفه تا این حد پیشرفت کرده اند، به این خاطر بوده است که در خدمت امیال، زیاده خواهی ها و ظاهر گرایی فرد بوده اند. در حالی که علوم و انواع هنرها پیشرفت می کنند، بنا به نتیجه گیری روسو، روح ها به عقب می روند. هیچ ارتباط ضروری بین علم و اخلاق، هنر و فضیلت وجود نداشته است، هیچ هماهنگی خود بخودی بین نیاز فرد و عالی ترین(مصلحت)جمع ، بین پیشرفت اقتصادی و جامعه ای بهتر نبوده است. روسو در مقابل خودِ این فکر که عقل به منزله خوب است، و پیشرفت بمنزله شکل ضرور تحول تاریخ است علامت سؤال می گذارد. او تاکید بر این دارد که اخلاق و خوشبختی ناب تنها می توانست در اجتماع ساده و بی الایشی که هنوز تجارت جایگزین اقتصاد کشاورزی نگردیده باشد منحول شود، به مانند جمهوری های کوچکی چون اسپارتِ دوره باستان یا جمهوری عهد کودکی اش- ژنو.
روسو به رغم چنین حمله ای به ستایش از پیشرفت-و عقل، که از اختصاصات فرهنگ روشنگری است، پس از کوتاه مدتی از افراد مهمی گردید که به نوشتن دانشنامه یاری رساند. او مقاله هایی در باره موسیقی و مقاله ای در باره «اقتصاد سیاسی» نوشت و کارکردش به سان فیلسوفی آزاد اندیش بود. در ضمن گسست جدید او از محیط روشنگری در 1755، با نوشتن رساله درباره ریشه نابرابری بین انسان ها بوجود آمد. در اینجا روسو با زمینه های قوی تر سیاسی و انقلابی به نقد تمدن می پردازد، و این در حالی است که این نوشته حامل زمینه های اخلاقی رساله قبلی نیز هست. او دیدگاه خود را از وضعیت طبیعی تشریح می کند، که در ضمن (این وضعیت طبیعی ) تنها برای توضیح طبیعت اصلی انسان، چگونگی برآمد دولت، و اینکه چرا و در چه شکلی مشروعیت داشته باشند بکار گرفته نشده است. روسو برای آنکه در مقابل جامعه و مناسبات اجتماعی, علامت سؤالی بگذارد وضعیت طبیعی را بکار می برد. برای آنکه بتواند به پرسش در باره شکل دولت و هیئت حاکمه، حق و قدرت مشروع بپردازد، می باید از اینجا آغاز می کرد. جامعه کلید فهم بیشتر چیزهای ناخوشایند، ناعادلانه و بد در جهان است، همانطور که مکانیسم های(ساز-و-کارهای) اجتماعی کلید فهم روانشناختی انسان و وضعیت اخلاقی می باشد. مهم است تاکید گردد که روسو عمیقا ضد اشراف بود، به این معنا که جامعه را به عنوان یک گستره طبیعی نمی دید. وضعیت طبیعی تنها یک وضعیت پیشا-دولت نیست، بلکه نظم پیشا-اجتماعی و پیشا-اخلاقی نیز هست. و این یک وضعیت تکرار ناشدنی است. آن خود کفایی کامل و آزادی ای که وجه مشخصه انسان در وضعیت طبیعی است فقط قابل تصور است، و هر گز تحقق پذیر نمی باشد. اگر چنین است پس وضعیت طبیعی چگونه می تواند برای امر انسانی سنجه قرار گیرد، هنگامی که به جامعه رجوع داده می شود؟ آیا برای طبیعت از دست رفته امکان جایگزین های بهینه ای وجود دارند؟
از یک چشم انداز بیرونی می توان گفت که این موضوع تا زمانی که روسو بر این اصرار ورزد که طبیعت و جامعه گستره های مختص به خویش و متقابلی هستند، از لحاظ نظری قابل حل نباشد. اما راه حل های عملی وجود دارند. باید گفته شود که روسو گاهی اوقات راه های شخصی گریز از وضعیت طبیعی را تعبیه کرده است، مانند «سیرهای غریبانه» و «خیال پردازی هایی»که او را در ارتباط مستقیم با چیزی قرار می دهد که او طبیعت ناب ، چه در محیط پیرامون یا در اندرون خویش مجسم می کند. وقتیکه او علاوه بر این می توانست متن هایی را بنویسد که یک رشته راه حل های دیگر ِ کمتر شخصی را پیشنهاد کند، به این خاطر است که او به روشی سکولار و مدرن واقعیت را به صورت چیزی مقید به شرایط می دید، نه آنکه برای همیشه به یک صورت بوده باشد. . در حالی که طبیعت در وضعیت آرام است، انسان در وضعیت جامعه می تواند بویژه در پیرامون خویش «دنیای دیگری»را اعم از فیزیکی، اخلاقی و سیاسی بسازد. بازآفرینی وضعیت طبیعی ممکن نیست, اما آفرینش جامعه ای عقلانی و اخلاقی با آزادی و برابریِ وضعیت طبیعی به عنوان سنجه امکان پذیر است. پس این هم به بهره گیری از منابع خود وضعیت طبیعی برای گذار از کمبودها و محدودیت هایش ارتباط پیدا می کند. همانطور که در هوموپاتی (یکسان درمانی) نشانه های خودِ بیماری برای مرمت، ترمیم, و ایجاد گزینه های خوب بکار گرفته می شوند، در این جا هم همین موضوع برای طبیعت از دست رفته صدق می کند.
در داستان تربیتیِ امیل (1762) دست به آزمونی با پرورش (طبیعی) به منزله راه حلی برای مساله وضعیت جامعه می زتد. بنا بر آن با پیروی کردن از اصول پرورش(تربیت) که به مراحل طبیعی تکامل توجه دارد، می توان تاثیرات مخرب جامعه بر فرد را بی اثر نمود. در مسیر پرورش، استقلال طبیعی می تواند به فضیلت فردی مبدل گردد. درک روسو از فضیلت در درجه اول توانایی مقدم داشتن مصلحت جمع بر منفعت شخصی است. این اثر اهمیت بزرگی بر دیدگاه نسل های بعدی بر تمایزات و ارزش کودک به جای گذاشت. ونیز بر دیدگاه ناظر بر رابطه بین زنان و مردان در چارچوب مدل جامعه شهروندی که در حال پیشروی تمام عیار بود، اهمیت یافت. از نگاه روسو دو جنس-زن و مرد- ماهیتا متفاوت بودند، امری که دلیل تربیت های متفاوت، وظایف اجتماعی متفاوت و موقعیت های سیاسی متفاوت می گردید.
در ضمن حل واقعی مشکل جامعه نمی توانست آنگونه که در امیل آمده است شخصی و یا مبتنی بر خانواده و گروه های کوچک آنگونه که در داستان بسیار محبوب ژولیه، یا هلیوس نو(1761) آمده باشد. این بایستی امری سیاسی باشد، به آن صورتی که او در یک سری از آثارش در سال های 1760 توصیف کرده است. بویزه در اثر بزرگ اش در باره قرارداد اجتماعی مربوط به سال 1976 ، فکر جامعه ای از شهروندان آزاد و برابر که از طریق «اراده همگانی» قانون گذاری کنند فرمول بندی شده است. این امر را باید مابه ازایی نهایی برای استقلال طبیعت از دست رفته مورد نظر روسو درک شود. این یک راه حل اخلاقی-سیاسی است که مربوط می شود به مبدل کردن جامعه ای بیگانه ساز و بازاری به یک اجتماع ملی ، و تبدیل فردهای(ایندوید) خود پسند و متفرق به شهروندان کامل و آزاد. علاوه بر این مربوط می شود به مبدل کردن جامعه پر تنازع بین المللی به برادریِ صلح آمیز از اجتماعات ملی، متحد از قانون های الزام آور، به آن نحوی که در متن های به جای مانده از روسو در باره امکان «صلح پایدار» آمده است و ما به آن خواهیم پرداخت.
30.آگوست.2016