جان راولز (John Rawls) فيلسوف امريکايی، در سال ۱۹۲۱ در بالتيمور زاده شد. وی در آغاز از جمله تحتتاثير انديشههای جان_استيوارت_ميل بود و مواضعی نزديک به ديدگاههای «فايدهباوران» (يوتيليتاريستها) داشت، اما بعدها از آرای آنان فاصله گرفت و به نقد ديدگاههايشان پرداخت.
راولز در سال ۱۹۷۱ کتابی تحت عنوان «نظريهای دربارهی عدالت» منتشر ساخت که پژواک بينالمللی پرطنينی داشت. اين اثر با تکانهای نيرومند، مباحث مربوط به عدالت_اجتماعی را در زمانهی ما به پيش راند. راولز در اين اثر، با نظريههای حق-طبيعی و مدنی قرارداد و بهويژه انديشههای کانت پيوند برقرار ساخته است. وی در تعاملات خود ملهم از انديشهی «وضعيت طبيعی» در آرای روشنگران، وضعيتی بهنام «وضعيت اوليه» را به تصور درمیآورد و تاکيد میکند که در چنين وضعيتی، همهی افراد آزاد و عاقل، در شرايط عدمشناختی برابر نسبت به موقعيتهای سياسی، اقتصادی و اجتماعی خود، دو آغازهی عدالت را ـ برمیگزيدند: نخست اينکه همهی انسانها آزادیهای برابر فردی و شهروندی داشته باشند و دوم اينکه نابرابریها در تقسيم نعمات يا قدرت هنگامی مورد -پذيرش است که همگان و بهویژه آن اعضای جامعه که در موقعيت بدتری قرار دارند از آن فايدهای داشته باشند و افزون بر آن، شانس برابر برای دستيابی به مقامها و منصبها وجود داشته باشد.
در واقع میتوان گفت که اين دو آغازه، مضمون کانونی نظريهی عدالت راولز را میسازند. ما در اين گفتار، با نگاهیگذرا به کتاب «نظريهای دربارهی عدالت» جان راولز، تلاش خواهيم کرد که به آغازههای يادشده نزديکتر شويم.
راولز در توضيح «نقش عدالت» خاطرنشان میسازد که عدالت نخستين فضيلت نهادهای اجتماعی است، درست مانند نقشی که حقيقت برای سيستم تفکر انسان دارد. بنابراين، همانگونه که بايد از آراستهترين و باصرفهترين نظريه در صورت نادرست بودن آن دست کشيد و يا آن را تغيير داد، همچنين بايد آن قوانين و نهادهايی را که ناعادلانه هستند، حتا در صورت توافق برسر آنها و کارکرد خوبشان تغيير داد و يا ملغا ساخت.
بهنظر راولز، هر انسانی از منزلتی خدشهناپذير برخاسته از عدالت برخوردار است که آن را حتا نمیتوان بهنام خير کل جامعه از ميان برداشت. بنابراين عدالت اجازه نمیدهد که فقدان آزادی عدهای را از طريق خير بزرگتر برای ديگران توجيه کنيم و عدالت اجازه نمیدهد که در ازای فايدهای بزرگتر برای انبوهی پرشمار، از گروهی کمشمار انتظار از خود گذشتگی و قربانی داشته باشيم. پس در يک جامعهی عادلانه، حقوق مدنی برابر برای همگان اعتبار دارد و حقوق مبتنی بر عدالت نبايست به موضوع معاملات سياسی و يا بازيچهی علايق اجتماعی تبديل گردد.
راولز در توضيح اهميت يافتن تصور مشترکی از عدالت برای تنظيم مناسبات اجتماعی خاطرنشان میسازد که افراد جامعه معمولا «دريافتهای گوناگونی از عدالت و بيعدالتی دارند و توافقی ميان آنان برسر قواعد بنيادين همزيستی اجتماعی وجود ندارد. علايق مختلف، آنان را به منازعه میکشاند و هرکس مايل است که از نعمات مادی سهم بيشتری داشته باشد. بنابراين، قواعدی برای تقسيم نعمات مادی ضروري هستند. اين قواعد، آغازههای عدالت_اجتماعی را میسازند. اين آغازهها تفويض حقوق و وظايف را به نهادهای اجتماعی ممکن میسازند. اگر چه فايدهی شخصی انسانها را وامیدارد تا مراقب يکديگر باشند، اما احساس مشترک عدالت در آنان، برايشان اين زمينه را فراهم میآورد تا اشکال مطمینی از همزيستی را بيابند. تصور مشترک از عدالت است که در ميان انسانهايی با هدفهای گوناگون، صلح مدنی ايجاد میکند. تلاش مشترک برای عدالت، مرزهای فعاليت به دنبال اهداف ديگر را متعين میسازد. بنابراين، تصور مشترکی از عدالت، آغازهی يک نظم مطلوب برای جامعهی انسانی است…
از شبکه علوم اجتماعی