راسل در کتاب تاریخ فلسفه خود مینویسد، فلسفه ایده آلیستی آلمان آخرین شکل سیستماتیک خودرا توسط هگل(1831-1770م.)،فیلسوف آلمانی پیدا نمود که بی تاثیر از نظرات فیشته و شلینگ نبود.آن فلسفه امروزه بشکل ماتریالیسم دیالکتیکی در فلسفه مارکس و انگلس در مبارزه طبقاتی و آرمانگرایی فعال است. نوشته های هگل در تاریخ فلسفه غرب از جمله مشکل ترین متون برای فهم هستند. فلسفه هگل در تقسیم بندی کانت بخشی از “فلسفه عملی” بشمار می آید. روش دیالکتیکی هگل امروزه خواننده را بیاد کوششهای سقراط برای تعریف مفهوم نیکی در 2500 سال پیش می اندارد. راسل مدعی است که منطق هگل همان مقوله متافیزیک است.
هگل مانند اسپینوزا مدعی بود که تنها واقعیت همان مفهوم “مطلق یا ناب” است. او همچون اسپینوزا هرنوع ثنویت و “دوئالیسم” را انکار میکرد. “ایده مطلق” هگل خواننده را بیاد “خدای” اسپینوزا یا “جهان و کائنات” می اندارد. هگل روش دیالکتیکی خودرا از موضوع “تاریخ” گرفت و میگفت تاریخ در دولت پرویس آلمان به آخرین سکوی پیشرفت خود رسید.
راسل مدعی است که اشاره هگل به حرکت تاریخ بسوی “مطلق”ها موجب تبلیغات ناسیونالیستی میگردد و نظر هگل در باره دولت، هدایت مردم بسوی نظام توتالیتر است. او مدعی بود که تکامل اندیشه در تاریخ بشر وظیفه آلمانی هاست چون آنها معنی جهانی آزادی را از طریق مسیحیت متوجه شده اند. هگل میگفت آزادی مساویست با اطاعت از قانون، چون مفهوم آزادی باید از طرف دولت و قانون تعریف شود. نظر دیگر هگل این بود که میگفت از نظر اخلاقی جنگ بر صلح مزیت دارد. سوم اینکه هگل طرح فدرالیسم گلوبال و جهانی کانت را رد میکرد.
راسل مدعی بود که هگل مانند مارکسیسم مخالف وجود سازمانهای مستقل غیردولتی بود؛ یعنی”نظریه سیاسی” هگل با متافیزیک وی هم خوانی ندارد و بخش مهم سیستم فلسفه هگل، دیالکتیک است، که محتوایی تاریخی دارد. نگاه هگل به جهان و هستی از طریق “روح” انجام میگرفت. روش دیالکتیکی برای او فقط ابزار نظریه شناخت نیست بلکه میتواند برای توضیح مستقیم جهان نیز مورد استفاده قرار بگیرد. یعنی هگل به روش خود ساختاری “شناختی نظری” میدهد که ساختاری هستی شناسانه است.
یک پیشداوری جالب دیگر هگل استفاده از عدد 3 است، مثلا نظریه تز،آنتی تز، سنتز. یا انواع حکومتهای تاریخ بشر- شرقی،یونانی رومی،آلمانی. یا در کتاب “دائرت المعارف فلسفی” اش به 3 سطح روح و اندیشه، یعنی- منطق،فلسفه طبیعی، و فلسفه روح، اشاره میکند. راسل میگفت فلسفه هگل مانند ویکو،متفکر ایتالیایی، اهمیت خاصی برای تاریخ قائل است.در ضرب المثلی آمده که جغد روشنگری و کنجکاوی،وقتی هوا تاریک شود، پرواز برای طعمه و شکار را آغاز میکند.
هگل همچون” پیش از سقراطیان” میگفت” کل و عام” تنها واقعیت است،یعنر هر قسمت و جزء هستی و شناخت را فقط باید در چهارچوب کل جهان و هستی طرح کرد و فهمید و تفسیر نمود، و تئوری تیز باید عام و جهانشمول باشد، و اگر آن علمی باشد، جایی برای حضور استثناها را نمی پذیرد. سیستم ایده آلیستی بقول لایبنیتس نوعی “علم الهی” یا نوعی ایده افلاتونی از علم است. اندیشه هگل با فرهنگ خوشبینانه پایان قرن 19 رابطه منطقی و علمی نداشت چون نمی تواند متعلق به یک “علم الهی” یا یک سیستم ایده آلیستی باشد،چون مادی و شیئی است. تجربه گرایان و امپریستها خلاف هگل ثابت نمودند که هر جزء و قسمت دارای معنی خاص خود است.
سرانجام هگلیسم ،و لیبرالیسم جان لاک، در مقابل هم قرار گرفتند، دولت هگلی ضد دولت لیبرالی جان لاک است. فلسه ایده آلیستی هگل میکوشد جهان را بشکل یک سیستم ببیند، در حالیکه تاکید او روی ابزار “روح” است،ولی ذر هدف ذهنی نیست. به این دلیل آنرا میتوان ” ایده آلیسم عینی” نامید. در تاریخ فلسفه غرب هگل را مهمترین نماینده فلسفه کلاسیک آلمان و طراح یک سیستم ایده آلیست عینی میدانند.فلسفه او اوج ایده آلیسم آلمانی یعنی ایده آلیسم “مطلق یا ناب” است.
هگل خلاف روشهای پویای نظری اش، در پروسه تحقیق در جامعه و تاریخ، سیستم فلسفی اش ولی خصوصیات سنتی،ارتجاعی، و دگماتیک دارد و میگفت موتور و اصل عملی جهان،”روح جهان” است که بشکل واقعیات خودرا بیان میکند و سپس یه خود باز میگردد. در نظر او “روح جهان” مساویست با هستی،حقیقت،وتفکر
هگل مانند کانت میخواهد متافیزیکی را طرح کند که در مرکز آن مفهوم “مطلق” قرار دارد.
فلسفه هگل، ایده آلیسم مطلق است که از ترکیب نظرات متضاد هراکلیت،ایده های افلاتون،ارسطو،آگوستین، اسپینوزا، و مکتب اسکولاستیک، و نظرات مستقیم فیشته و شلینگ بوجود آمد. او در فلسفه اش به دانش و علوم تجربی اهمیتی نمیدهد و آن مانند تاریخ جهان زمانش است؛ یعنی روی فلاتی ایستاده که ارتفاع بیشتری برایش ممکن نیست.
از جمله مهمترین آثار هگل-پدیده شناسی روح،علم منطق،دانشنامه علوم فلسفی،واصول فلسفه قانون، هستند. کتاب نخست مهمترین اثر هگل در سال 1807 منتشر شد. منظور وی از عنوان این کتاب،بحث شناخت یک جهانبینی عام و کلی است که از زمان دکارت تا کانت متفکران را به زحمت انداخت. هدف هگل ولی در آنجا شناخت متافیزیک است و نه شناخت علمی علوم تجربی. او خلاف کانت میگفت شناخت عقلگرایانه واقعیات ممکن است.
فلسفه نیمه دوم قرن 19 نقد و انتقاد از فلسفه هگل بود گرچه وی دیالکتیک ایده آلیستی را به اوج خود رساند که مورد استفاده دیالکتیک ماتریالیستی مارکس قرار گرفت. هگل را “پدر تاریخ فلسفه” میدانند که دارای یگ فلسفه سیاسی پیرامون دولت و جامعه مدرن است که بعد جدیدی یعنی بعد تاریخی به فلسفه داد و مدعی شد که تمام تاریخ روشنفکری انسان سیری تکاملی و سیستماتیک داشته. هگل میگفت او فلسفه را به هدف نهایی و پایانی اش همچون علم رسانده و هدایت نموده.در نظر هگل همه چیز در حال تغییر و شدن است با کمک سه مرحله تز،آنتی تز، و سنتز؛ که بسوی هدفی با کیفیت بالاتر و بهتر به پیش میرود.
از جمله کارهای مهم دیگر هگل اینست که خالق یک فلسفه طبیعی است و علم منطق را نیز ساده نمود، و به آندو یک تاریخ فلسفه جامع و مفصل اضافه نمود و میگفت حقیقت مفهومی است مشخص. پس فلسفه نیز باید در زمان مشخص حال و پیرامون موضوعات مشخص و واضح باشد، چون فلسفه یعنی اندیشه زمان حال، یعنی آن، زمان است که بصورت اندیشه درآمده، و چون فلسفه، حقیقت مطلق و خالص است، پس دانش مطلق و ناب نیز است.
مکتب هگل سرانجام به دو شاخه” هگلی های جوان” یا چپ، و” هگلی های مسن” یا راست، تقسیم شد، و دومی بعد از نفی دیالکتیک توسط “اف.فیشر” بسوی مواضع کانت بازگشت. هگل میگفت دیالکتیک مانند اندیشه بشر، یک هستی ناآرام است، و دولت یعنی عملی نمودن عقل و اندیشه، و دولت که مانیفست مطلق هاست، عالی ترین شکل سازمان اجتماعی است. نکته منفی فلسفه سیاسی هگل این بود که میگفت فرد باید مطیع دولت باشد گرچه هدف نهایی تاریخ بشر، آزادی فرد است.
هگل مدافع انقلاب فرانسه، جنبش روشنگری، و شکاکی کانت بود و میگفت وحدت عملی اروپا توسط ناپلئون نیاز به یک وحدت نظری از طریق فلسفه وی دارد. هگل معروف به “ارسطوی آلمانی” از سال 1818 معروف به “فیلسوف دولتی پرویس آلمان” شد گرچه “کیش شخصیت پرستی” فلسفه رمانتیک را قبول نداشت. او انگیزه و علاقه ای هم به زیبایی های طبیعی و علوم طبیعی نداشت. شاگردان وی تا میانه قرن 19 از ایده آلیسم او دفاع کردند. هگلی های جوان مخصوصا فیشته روی مارکس و انگلس تاثیر زیادی گذاشتند.
در آغاز قرن 20 نئوهگلیسم بوجود آمد که از مفهوم دولت هگل استفاده نمود و کوشید فاشیسم را منطقی و طبیعی نشان دهد. فلسفه هگل در کشورهایی مورد توجه قرار گرفت که خواهان هویت تاریخی بودند؛مانند روسیه از طریق باکونین، اهستان و ایتالیا، از طریق کروسه،اندیشمند ایتالیایی. هگل چون ورای زمان حال و طرفداری از دولت وقت قادره به اندیشه و پیش بینی نبود، پایان فلسفه را در زمان خود اعلان نمود. ارنست بلوخ میگفت هگل مدعی است که تاریخ در سال 1830 میلادی ترمز کرد چون دولت و آزادی ایده آل توسط حکومت وقت آلمان عملی شده، ولی مارکس و انگلس در همان دوره نشان دادند که باید و میتوان زمان حال، جهان و انسان را با کمک زحمتکشان و اعمال شگفت آنان تغییر داد.بعدها ادعا شد که فلسفه مخلوطی تاریخی است از نظرات افلاتون،ارسطو،کانت و خود هگل. ادعای دیگر این بود که فلسفه به پایان رسیده و مغلوب علوم تجربی شده، چون در عصر روشنگری، از الهیات، و در نیمه اول قرن 19 از روانشناسی و جامعه شناسی جدا شد، گرچه ایده آلیسم هگلی تا میانه قرن 20 لجوجانه در محافل دانشگاهی به بحث گذاشته میشد.
هگل میگفت فلسفه مجموعه ایست از علم مطلق ها. او از این طریق یک ساختمان عظیم اندیشه ساخت؛یعنی نوستالژی انسان برای پیام ابدیت و برای وحدت مقوله های عین و ذهن. فلسفه هگل از آغاز دو خصوصیت داشت؛ وابستگی به بعد تاریخی، و اهمیت روش دیالکتیکی، که از فیشته گرفته بود. هگل مانند هراکلیت میگفت همه چیز در حال تغییر و شدن است، به این دلیل نیاز به دیالکتیک هست، که پروسه ایست درونی و رو به کیفیت جدید و بهتر.