تنشهای اجتماعی ذاتی اجتماع هر کشوری و در دوران جدید، موجب بالیدن و بالندگی آن است.
در ممالک محروسهی ایران، پیوسته گروهها و نیروهایی وجود داشتهاند و چنانکه گفته شد، در واقع، وحدت ایران نیز پیوسته ناشی از کثرت همین گروهها و نیروها بوده است.
اگر بخواهیم منطق گفتهی هگل دربارهی ایران به عنوان وحدت کثرتها را بار دیگر دنبال کنیم، ناچار، باید آن را هگلی نیز بفهمیم، زیرا از دیدگاه فلسفهی هگل، در واقع، باید گفت «وحدتِ وحدت و کثرتها».
وحدت کثرتها اگر درست فهمیده نشود، به معنای حلِّ کثرتها در وحدت خواهد بود، یعنی چیرگی وحدت بر کثرتها و فرمانروایی کامل آن بر اینها. این چیرگی همان است که نظریهپردازانی مانند کارلاشمیت از آن به «دولتِ تمامعیار» تعبیر کردهاند.
اگر وحدت در کثرت را به صورت «وحدتِ کثرتها» بفهمیم و توضیح دهیم، به نظریهای خواهیم رسید که همان نظریهی دولت توتالیتر است.
در دیالکتیک هگل، معنایِ وحدتِ در کثرتْ حلِّ کثرتها در وحدت نیست، بلکه کثرتها، بهعنوان یک سوی وحدت، مانند سوی دیگر، که همان خود وحدت است، جزئی در تعارض آن با وحدتی که عام است، نیستند، بلکه خود این کثرتها، برای اینکه بتوانند در وحدتِ بالاترِ وحدتِ کثرتها وارد شوند، باید بتوانند «نعلین جزئی بودن» را از پای خود درآورند و خویشتن را به مرتبهی کلّ ارتقاء دهند.
از اینرو، هگل بیشتر از آنکه از وحدت در کثرت سخن بگوید مفهوم بسیار پیچیدهتر «وحدتِ وحدت و کثرتها» را وارد میکند، و کثرتها را به عنوان کلّ در وحدتِ کلّ وارد میکند.
آوردن تفصیل این بحث اینجا نه ممکن است و نه مطلوب، اما از همین اشارهی گذرا میتوان یک نتیجهی مهم برای دوران جدید ایران گرفت.
در ایران، به عنوان ممالک محروسه، مرکز-عام نباید در تضاد با مردمانِ پیرامون-جزء و فرهنگهای محلی-جزء فهمیده شود و اینان نیز نباید خود را به عنوان اموری عام و بنابراین گریز از مرکز تعریف کنند.
مردمانِ پیرامون و فرهنگهای محلی باید بتوانند، در نسبتی با مرکز، خود را از جزئی به عام ارتقاء دهند، آنچه پیرامونی و محلی است، جزئی از کلّ است، این جزءها را باید در درون کلّ و بهعنوان جزئی از کلّ نگاه داشت.
نیروهای گریز از مرکز، که برحسب تعریف جزئی هستند، نیروهای سیاسی اند، نه اجتماعی.
مکان رابطهی نیروهای سیاسی قلمرو کلّ است. جزئی در صورتی میتواند در مناسبات قدرت و رابطهی نیروهای سیاسی وارد شود که خود را بهعنوان کلّ تعریف کرده و کلّ را بهعنوان کلّ پذیرفته باشد، زیرا جزئی که جزئی از کل نباشد، جزء نیست، یا کلّ است یا به کلّ شدن گرایش دارد.
وارد شدن در مناسبات قدرت نیازمند رعایت قواعد تنشهای میان نیروهای سیاسی است، چنانکه تنشی نیز ناظر بر نیل به وحدتی بالاتر نباشد، تنش اجتماعی نیست، بلکه مقدمهی جنگ است.
دکتر جواد طباطبایی