اژدها را دار دربرف ِِفراق
هین مَکش او را به خورشید ِعراق
تا فسرده می بُوَد آن اژدهات
لقمهء اویی چو او یابد نجات
«مثنوی معنوی/ دفترسوم»
اسلام به مثابه دین ودرمیان انسانهای جوامع مسلمان (معتقد وغیر معتقد) دردوعرصه حضوراثرگذار دارد. کسانی که مسلمان نامیده می شوند، به دو شکل با این دین برخورد دارند.۱ ـــ به اسلام به عنوان ساختاردینی قدسی مدار اعتقاد دارند. دینی که دروجدان [باور] فردی حضورداشته وبه مثابه آداب وسنن ومناسک، به شکل انفرادی یا جمعی به اجرا درمی آید. دراین تلقی مؤمنان یا معتقدان به اسلام ودر هر گرایشی از آن، جز اجرای مناسک دین خود درجستجوی چیزی بیشترمثلا حکومتی دینی نیستند.۲ـــ به اسلام چونان ساختاری سیاسی/حقوقی/ آموزشی/ اقتصادی پای بندند. دراین تلقی یا نگاه، اسلام به نظامی سیاسی مبدّل می گردد. نهادهای جامع وگستردهء سیاسی رادرحیطه های یاد شده مستقر می سازد. وآنگاه به تاسیس دولت/ étatاقدام می کند. پدیده ای که ازسال ۵۷ وچهار دههء گذشته درایران به اجرأ درآمده.
استقراراسلام به مثابه حکومت ونظامی سیاسی/ حقوقی/ فرهنگی وغیره درایران، سرنوشت شومی رابرای این سرزمین رقم زده که مردم ایران از هر قشر و گروهی اجتماعی با تبعات آن آشنا هستند. هرایرانی شخصا ثمرات ویرانگر وضّد انسانی آنرا به جان تجربه کرده. اما به رغم ادعای بسیاری از مدافعان ریز ودرشت اسلام،این سقوط وزوال تاریخی فقط برآمده از شیوهء حکمرانی ولایت فقیه ای ملایان شیعی ومنحصر درآن نبوده بلکه ماهیت و ذات نظام سیاسی اسلام مقتضی آنست که در تحلیلی مناسب دیگر واقعیت آنرا نشان خواهم داد. درهمین مختصر یادآورشوم که بررسی های غیرجاندارانه دربارهء اسلام دو ورسیون از این دین را پیشروی ما می گذارد که من ایندو خوانش را : «اسلام چونان نهادی سیاسی» و «اسلام چونان دینی قدسی/ربوبی» می نامم.
اما دراین نوشتارو با توجه به دوتلقی یادشده ازاسلام، چرائی وضرورت غیرقابل اجتناب نقد، وبعضا ضرورت بررسی های تاریخی دربارهء این دین را به اجمال برمی شمارم.
توجّه داریم که تا انقلاب اسلامی وحکومت دینی درایران، نقد اسلام درعرصهء فکری ایران معاصر به عنوان پرسشی یا مسئلهء جدّی ومبرم تاریخی جائی نداشت ومورد اعتنأ نبود. به جزنقدهای محدود متفکران صدرمشروطّیت مثل: آثارمیرزا فتخعلی آخوند زاده و میرزا آقاخان کرمانی یا میرزا رحیم طالبوف، کاری جّدی درنقد اسلام واز سوی ایرانیان یا دیگر مسلمانان انجام نگرفته بود. درعصر رضاشاهی وسپس دههء بیست و سی، صادق هدایت درهمان خط وربط نقدهای آخوندزاده ودیگران ِچون وی، اما به عنوان رمان نویس، نقدهائی را درباب اسلام قلمی کرد. آثاراینگونهء هدایت گرچه تا این تاریخ درایران امکان انتشار مجاز وآزادانه نیافته اند، اما بعضا ایرانیان این نوشته ها را خوانده یا می شناسند. بااینهمه نقدهائی جامع ومتدیک ومستند دربارهء اسلام وپیدایش آن، یا دربارهء جامعهء عربی وخصلتهای آن، پیرامون قرآن ومحتوای آن از سوی پژوهشگران ایرانی یا به انجام نرسیده ویا بسیار اندک به اجرا درآمده که اصل پژوهشها هم نه به زبان فارسی ست. دراین میان ودر زبان فارسی گذشته ازنقدهایی دربارهء تشیع به قلم احمد کسروی مورّخ ونقاّد نامدارکه در خط وربطی متفاوت اما شکافنده ومعتبر نوشته شده، کتاب «بیست وسه سال» اثری ست قابل درنگ در نقد علمی اسلام، که مشهور بدان بوده که قلم علی دشتی ست. ازطرفی مقارن انقلاب اسلامی تحقیق نقادانه وپربار ایگناز گُلدزیهر اسلام شناس سرشناس ودانشورمجارستانی زیرنام :«درسهائی دربارهء اسلام» به فارسی ترجمه ومنتشرمی شود. این اثرازسوی علینقی منزوی پژوهشگر واسلام شناس وعرب شناس برجستهء ایرانی به فارسی درمی آید. منزوی مقدمه ای پربار به این اثرگلدزیهر وآرأ وی درباب اسلام ومبانی تاریخی آن نوشته است. بد نیست بدانیم که علینقی منزوی پسر«آقا بزرگ تهرانی» عالم نامدارشیعی وصاحب کتاب «الذرّیعه» است. تصّور برخی ازاهل دانش درسالهای انتشار «بیست وسه سال» برآن بود که این کتاب چکیده ای از«درسهایی دربارهء اسلام» گلدزیهر است ویا با الهام از تحقیقات این اسلام شناس نوشته شده. هرچه بوده وهست اما هر دو اثردرمتد یا روش علمی ودر زبان فارسی وتا این تاریخ همتائی درقّد وقوارهء خود نمی شناسد. به سخنی مای ایرانی به یُمن نکبتبار انقلاب اسلامی وبعد ازچهارده قرن تازه می خواهیم اسلام را نقد علمی یا متدیک کنیم، البته اگر به امکانات و مقدمات علمی لازم آن مجهّز باشیم!!
واما نقدی بیطرفانه درباب اسلام را می توان دردوحیطه مورد پژوهش ونظرقرارداد. الف: اسلام وساختارهای تئولوژیک/الهیات آنراازوجه تاریخی نقد وبررسی می کنیم. منتها نخستین شرط وضابطهء تحقیق آنست که نقد کننده، خواه معتقد وخواه نامعتقد به اسلام، با توجه به ضرورت ِملاکهای دانش نقّادی، مکلّف است تا نظرشخصی به موضوع تحقیق [اسلام] را به کناری نهاده و به اسلام بیطرفانه وبدون وضع گیری خاص بنگرد. به سخنی پژوهشگر یا نقاّد درنگاه به هر سوژهء اسلام ایمان خود را[اگروجود دارد] به یک سو مینهد وطبعا غیر معتقد به دین هم به ستیز دین اقدام نمی کند. کاری که برای فرد مومن البته چندان آسان نیست اما ضرورت بی اما واگرنقد، بیطرفی ست.
درنقدی غیرجانب دارمثلا می پرسیم که اسلام در چه بستر تاریخی/اجتماعی، یا درمتن کدام فرهنگ ومناسب کدام ارزشها یا سنن پیداشده؟ پیام آن چیست وچه هدف یا هدفهایی را دنبال می کند. یا پیام خودرا چگونه رسانده وآنرا گسترده کرده؟ یا پیام این دین آیا با وضعیت وبستر بومی/قومی آن همسوئی داشته؟ آیا درپیام این دین پتانسیل ها/توانائی هائی وجود داشته که پاسخ گوی نیازهای تاریخی جامعه ها واقوام دیگر باشد تا بتواند ازجغرافیای بومی خود فراتر رفته و با خصلتهای اجتماعی عام ترهم سازگارشود؟ واگر پاسخ آری ست. می پرسیم چگونه؟ یا می پرسیم که اسلام درجریان تاریخ چگونه ابقا شده،امروزبعد از چهارده سده این دین درحیات جمعی انسانی چه جایگاهی دارد یا می تواند داشته باشد وچگونه؟ ومعالا می پرسیم که اسلام کجای تاریخ بشری ایستاده وبا توجه به شرایط زیست انسان امروزی ونیازهای وی،این دین درجامعهء بشری چه جایگاهی دارد؟ آیا اسلام به مثابه دین با تمام مدعّیات اش مشگل سازانسان امروزی نیست؟ البته که هست. این پرسشها وپرسشهائی بسیار دیگر،عام وبیطرفانه طرح می شود ونفی وانکاری نسبت به اسلام را آماج خود قرار نمیدهد.
ب : از دیگرسو به نقد اسلام چونان «نهادی سیاسی» وپایه گذار دولت پرداخته می شود. دربینش مدافعان «اسلام چونان نهادی سیاسی»، عرصهء حضور ودخالت این دین ازوجدان یا باور شخصی یا خصوصی فرد فراتر وبسیار فراتر میرود. مشروعیّت شریعت به تمام روابط انسانی/اجتماعی گسترده می شود. ازمنظراسلام بنیادان، اسلام وارد روابط اجتماعی شده و ضابطه های شریعت الزاما ملاک تعیین کنندهء روابط زیست جمعی آدمهای جامعه های مسلمان می گردد. براین قرارتمام شهروندانی که درجامعه ای مسلمان می زیند به اجبارملزم به اطاعت از قواعد شریعت اند وعدم اطاعت بی چون وچراازشریعت بنابرحکم همان شریعت با محکومیتهای گوناگون : زندان و شکنجه و قتل و دیگر آزارهائی مشابه روبرو می گردد. چیزی که سی وهفت سال است در ایران به اجرا گذاشته شده.
جامعه ایران از بهمن ماه ۵۷ وپیروزی انقلاب اسلامی در دام اسلام به مثابه نهادی سیاسی/ایدئولوژیک گرفتار آمده. در این چهاردههء عمر حکومت اسلامی درایران همهء کسانیکه مسلمان متعّهد نامیده شده ومی شوند، درهمهء طیف ها وگرایشهای آن، اسلام را به مقتضای ذاتی آن و به عنوان ساختاری ایدئولوژیک وسرکوبگر ونفی کننده وارد عرصهء عمومی کرده وآنرا به جایگاه نظامی سیاسی/فرهنگی/حقوقی ارتقأ داده اند. این مسلمانان متعّهد به عهد سیاسی 🙁 اصول گرا و غیر اصول گرا یا پیروان ولایت فقیه و اصلاح طلب و تجدیدنظر طلب و انقلابی و گونه های متعدّد دیگر)، باری دراین چهار دهه صدها هزار صفحه کتاب و رساله ومقاله درضرورت «اسلام چونان نهادی سیاسی» سیاه کرده وهنوز می کنند وتباهی تاریخی این سرزمین را پیش می رانند. این افراد که جملگی مدافعان اسلام سیاسی/انقلابی اند، این دین وشریعت آنرا برجسته ترین الگوی عدالت جوئی می پندارند وآنرا تبلیغ وتحمیل می کنند. وآنگاه اسلام واجرای شریعت آنرا به مثابه برترین نظام ارزشی انسانی به تمام اعضای جامعهء ایران [باورمند وغیرباورمند به دین یا اسلام] به زور داغ ودرفش وشکنجه وقتل وجنایت الزام کرده ومی کنند.
بخشی از این متعهدان مسلمان ایران، آنانی اند که امروز به اصلاح طلبان یا تجدیدنظرطلبان در اسلام موسوم اند. این ادعای واهی تجدید نظرطلبی، که از بن وپایه یاوه وموهوم است، از سوی این کسان درحالی به بوق وکرنا دمیده می شود که آنان همچون ملایّان وعمله واکره های برقدرت نشسته شان، برآموزه های پایه ای واصول واتوریته های غیر قابل خدشه ومنازعهء اسلام ابتنأ می کنند. اصول اسلامی جملگی مورد پذیرش کلیّهء تنوّعات اسلام گرای ایرانی، ازاصول گرایان تا تجدید نظرطلبان یا به اصطلاح خودشان «روشنفکران مسلمان» است. بنابراین وازوجه نظری یا اعتقادی، میان ملایان حاکم برایران وگروه های رانده شده از قدرت یا اصلاح طلبان، دراسلامّیت شان وتأکیدشان بر: «اسلام چونان نهادی سیاسی» تفاوتی ذاتی وماهوی وجود ندارد. که این نوجویان مسلمان یا تجدید نظر طلب به تازگی سازهائی جدید کوک کرده و بدنبال «تاویل های هرمنیوتیک از اسلام» به ادعای مجتهد شبستری و« اسلام پسا اسلام گرائی!!!!» [پدیده ای نوین که اخیرا از سوی عبدالکریم سروش دربوق دمیده شده] می باشند وبه خیال خود، خویشتن را برای فریب وتحمیق مجّدد توده ها در فردای سقوط ولایت فقیه آماده می سازند.
با توجّه به این واقعیتها که ازچشم هیچ کس، به جزسودجویان وعوام فریبان ودشمنان این سرزمین پوشیده نیست، به مسئلهء نقد اسلام وضرورت آن می نگریم. می پرسیم که چرا اسلام را باید نقد کرد؟آیا دراین نقدها، دستکم از سوی این قلم یا اهل نقدی همچون این قلم، هدف تعارض وضدّیت با اسلام است؟ اصلا آیا این ادعا که اسلام دوورسیون «خشونت گرا/سرکوبگر» و «رحمانی» دارد، درست است؟ هرگاه طی نقدی شکافنده وژرف، اسلام تاریخی را بررسی می کنیم در جوهرهء این دین وساختار نخستین ونهادین آن، ونه اسلام ربوبی قرنهای سوم وچهارم و….،تمایز یاد شده :[اسلام سرکوبگر ورحمانی] را نمی بینیم. در اینصورت آیا قصد ما آنست که این دین را تخویف کنیم یا از اسلام ومسلمانی چهره ای خوفناک وضّد حیات جلوه دهیم؟ نمونه ای از نقد اسلام حکومتی را می آورم.
من نویسندهء این نوشتاراخیرا تحقیقی را باعنوان : «جستجوئی درمبانی تاریخی ولایت فقیه روح الله خمینی» به پایان برده ام که بزودی نشر خواهم کرد. که این پژوهش نگاهی وسپس نقدی ست بربخشی ازنظام فکری تشیع که نظریّهء ولایت فقیه از آن می تراود وبیرون می خزد. دراین رساله نشان میدهم که ولایت فقیه خمینی از درون هزارسال تاریخ تشیع والهیات آن بیرون خزیده. الهیّاتی که خشت های آن با دقّت و بسیار هشیارانه چیده شده، وولایت فقیه از مجموعهء فکری تاریخی شیعه برآمده است. الهیات شیعی وملزومات آن مجموعه ای یکسره استبدادی وضّد حیات ست که بر نفی وانکار آشکار حق آزادانهء انسان نهاده شده. لذا خمینی و ایدهء ولایت فقیه اش روی هزارسال تاریخ تشیع ایستاده. به سخنی نظریّهء ولایت فقیه بازتاب امروزی جوهرهء دین اسلام ومذهب تشیع است. دراین تحقیق نشان داده ام که ولایت فقیه به هیچ وجه نظریهء ابداعی ملایی شورشی وخشونتگرا بنام خمینی نیست. واین درحالی ست که برای بسیاری ازفقیهان شیعی مخالف حکومت اسلامی ایران نظریّهء ولایت فقیه با اصول اعتقادی شیعه ناسازگاراست. بررسی این ادعا و اینکه خمینی وهمراهان نخستین اش مثل منتظری ها ومطهّری ها تا کجا برآموزه ها واصول تشیع وفادارماندند، داستانی است که درنوبتی دیگر وبه کمک اسناد موجود تاریخی واصول اعتقادی تشیع بدان پاسخ میدهم. اما امر مسّلم آنکه ولایت فقیه ورساندن اسلام به حاکمیت دراین چهار دهه ایران را به ویرانه ای ومردم ایران را به بردگانی مبّدل ساخته وپیشروی همگان افقی بس تیره نهاده است.
به این ضرورتها اسلام را باید نقد کرد اما نه به مثابه دینی که درخلوت باورمندان ورازهای درونی ایشان جایی ونقشی دارد. دینی که با اوهام بی شمارش پاسخ گوی رنجهای بردگان خاموش وقربانیان تاریخی ست. وبرای این بردگان ایمان چونان پناهگاهی ست برای تحّمل بی عدالتی ها. پس درنقد اسلام به مثابه نظامی سیاسی/ایدئولوژیک، با باورهای توده نه کاری نداریم ونه سودای وررفتن با آنها را درسرمی پروریم. اما بدانیم که درنقد اسلام حکومتی ودخالت گر در سیاست، ضابطه های شریعت مورد بررسی نقادانه خواهد بود. به ضرورت ومی بایست پویشهای کاملا عریان وبی پرده در واقعیتهای تاریخی اسلام داشته باشیم. باید پیدایش این دین ومبشّران نخستین آنرا بررسی عریان کنیم. منتهانقدی بدون تاویل وتفسیرهای نوع «هرمنیوتیکی»!! نواندیشان اسلامی وماله کشی هایشان. زیرا نقد اسلام سیاسی/حکومتی مداخله گران مسلمان حتی نواندیشان شان، که بی وقفه آزادیهای طبیعی آدمیان را نفی می کنند، ما را وامیدارد تا همین شریعت را به زیر نگاه شکافنده ونقّادی عریان بکشیم. پس به ضرورت گفته وخواهیم گفت که دین اسلام ومجموعهء ضابطه های آن معارض ِآزادیهای ابتدائی ونهادین وحقوق طبیعی انسان است. آشکارا گفته شده وباز خواهیم گفت که درآموزه های اصیل وغیر قابل مناقشه وبدون بحث وفحص این دین که دردو اتوریتهء پایه ای این دین:«قرآن» و«حدیث» خود را می نماید، باری حّق آزاد وخویشتن مدارانه/اتونومی، برای انسان معنی ندارد. نشان داده ومیدهم که در آموزه های پایه ای این دین که ازهمان دو اتوریته (قرآن وحدیث) برمی آید، رای آزاد انسان وارزشهای برآمده ازعقلانیت که همگان آنها را به اومانیسم می شناسند، درمقابل الله ونماینگان زمینی اش [پیامبر وامام ومتولیّان دیگر]اعتباری تعیین کننده ندارد. وبرای نخبگان مسلمان درتاریخ اش، مثل غزاّلی وشهرستانی وحتی مولوی وابن عربی و…..اعتبار عقل تا آنجاست که ایمان به الله وملزومات آنرا تایید کرده واستواری بخشد.
به ضرورت آموزش داده و می گویم وخواهم گفت که درتعریف انسان شناسی/آنتروپولوژی دین واسلام، انسان بنده وبردهء خداوند و مطیع ودست آموز نمایندگان زمینی اوست. تحلیل کرده ومکرّرنشان میدهم که این نگرش دقیقا معارض ودشمن انسان شناسی اومانیستی ست که می گوید : انسان حیاتمند دارای خرد یا عقل است ومزیّت او بردیگرجانداران تنها به خرد/عقل اوست. یا انسان «جانداری خردورز است» یا چنانکه دکارت می گوید «هستنده ای ست که می اندیشد»/ érgo cogito . خردی که درکنار شناخت حسّی یا تجربی، یگانه امکان معتبر معرفتی بوده وسامان بخش زیست طبیعی واجتماعی اوست.
به ضرورت نشان داده وگفته ومی گوئیم که جوهرهء اسلام بنیان عقلانیت یا خردورزی وپرسش گری را در ادراک انسانهای مسلمان از آغاز پیدایش خود بطورکامل خاموش ونابود ساخته ومی سازد. خردورزی را خاموش می کند تا انسانها را به ابزارهای بهره جوئی متولیان دین وشرکای قدرت مداروحاکم ایشان مبّدل سازد. شناخت ومعرفت وپرسشگری عقلانی را نابود می کند تا آدمیان مومن به راحتی تسلیم موهومات گردند.
بدینگونه و زمانی که اسلام به عنوان نظامی سیاسی/ارزشی آن هم الزامی آن وارد روابط اجتماعی و مدیرّیت جامعه می گردد وزیست طبیعی اعضأ جامعه را مختل می کند وابتدائی ترین آزادیها : آزادی انتخاب شیوهء زندگی، آزادی خوردن ونوشیدن، آزادی روابط زن ومرد وکلیّهء ملزومات این رابطه، آزادی حق انتخاب فکر ونظر، آزادی نقد وبررسی افکار واندیشه ها، آزادی انتخاب ونقد دین وباورها و…. را از انسانها سلب میکند و به دشمنی وستیز با آنها می پردازد، باری چه باید کرد؟ طبیعی است که این دین را باید نقد کرد. این حدّاقل کار ممکن، مشروع وحق انسانی هر ایرانی ست. زمانیکه شریعت به شکل کامل آن چهار دهه است که در ایران به اجرأ گذارده شده وبی وقفه وبه محض کوچکترین اعتراض و پراکندن نظری نه مخالف بلکه متفاوت از الگوهای حکومتی به ده یا بیست سال زندان محکوم می کند ویا صاحب فکر ونظر را به بهانه های گوناگون و زیر عنوان اجرای شریعت بالای دار می کشد، واینگونه وصدها گونهء دیگر، زندگی ایرانیان را مختل ساخته وشرایط طبیعی زیستن را ازآنان سلب کرده، چه می توان وچه باید کرد؟ ساده ترین و صلح آمیزترین روش مبارزه با اینهمه تباهی وجنایت وتیرگی وپلیدی همان نقد نظامی فکری یا دینی ست که سبب ساز تباهی ها وسقوط غیرقابل تصورتاریخی ایرانی ست.
و اما این جماعت اصلاح طلبان که بدنبال اسلام «رحمانی» اند، که می کوشند با تمسّک به شیوه ها ومتدهائی فلج وعلیل وازکارافتاده وهمراه با تهدید وتحقیر نقّادان، نقدنویسان اسلام سیاسی/حکومتی را تخطئه کنند، نمی خواهند بپذیرند که مبرم ترین حق انسانی وطبیعی ومشروع هرایرانی آزاد اندیش آنست که ریشه های اینهمه فلاکت وزوال وتباهی قرنها را بشکافد وبی مداهنه وماله کشی، اسلام به عنوان نهادی سیاسی راعریان کند. این روشنفکران دینی، با لفاّظی وعبارت پردازی های بی محتوا ومعمول اهل قلم دین مدار،نقدهای عریان اسلام را با اصطلاحاتی همچون «ذات گرائی» یا «اهانت به مقدسّات» به زیر قلم ونظربسته ومنجمد خود می کشند. این کسان نوعا در حرف وسخن خود به شیوه هائی کهنه وزنگ زده و پوسیده توسّل می جویند. از نوع پاسخی که درمقابل نقدی ازاسلام، از سوی فردی از این جماعت با بی پروائی وگستاخی (که شیوهء مالوف وتربیتی ایشان است)، به سوی نقادان اسلام پرتاب شده ومی گوید : «شما [نقدنویسان] که عددی نیستید!!!». این کس وکسانی چون او، نمی فهمند و قادر به فهمیدن نیستند که : ما به خوبی میدانیم که این روضه خوانان ونوحه خوانان وگورکنان یا همان اسلام بنیادان، معمّم ومکّلایشان، البته عددی بی شمارند ومیلیونها میلیون برده ومدافع شعورباخته بدنبال دارند. والبته وسدالبته که اهل خرد ایرانی درمیان این شعورباختگان مدعی روشنفکری دینی به سختی به شمارانگشتان یک یا دودست میرسند.
باری به تکرار گفته شود : تاروزی که دین بطور عام واسلام بطور خاّص از تمام نهادهای عمومی وزیست اجتماعی انسان ایرانی بیرون نهاده نشود، وتا روزی که چنگالهای خونین تمام ملایان ودیگر متولیّان ومدعیان اسلام حکومتی در هرورسیون یا خوانش آن ازتن وجان ناتوان وبیمارمردم بیدفاع ایران بیرون نرود، نقد اسلام خواه وجه سیاسی آن وخواه وجه تئولوژیک اش مورد نقد های روشن ومستند خواهد بود. چیزی که نخستین ومبرم ترین رسالت هراندیشه ورزایرانی ست.
باری اگر پیروان ومومنان به اسلام به عریان سازیهائی که نمونه هایش را به اجمال برشمردم، خوش نمی دارند، واگرنمی خواهند تا ژرفای بویناک وتباه اسلام حکومتی از درون تاریخش بیرون نهاده شود، باری چنان که مولوی می گوید : این اژدهای هزارسر را دربرف فراق بدارند وآنرا به «خورشید عراق» یعنی عرصه سیاسی/اجتماعی نکشند. بگذارند تا این اژدها درخواب قرنهای خود افسرده باشد. به سخنی دیگراسلام را بطور کامل وبی اما اگر از تمام عرصه های سیاسی/فرهنگی/آموزشی وحقوقی…… بیرون نهند. بگذارند تااسلام در خلوت درونی آدمیان مومن به بقای خود ادامه دهد. این یعنی سکولاریزم یا لائیسیته که این قلم مروّج آن است وبسیار درباره اش نوشته و می نویسد وخواهد نوشت.
پاریس ۲۶ژانویهء ۲۰۱۶
محمد حسین صدیق یزدچی
برگرفته از: عصر نو